درباره وبلاگ


سلام دوست عزیزم، از اینکه به angelicallover قدم گذاشتی و باعث خوشحالی من شدی ممنونم. امیدوارم لحظات خوبی رو توی angelicallover سپری کنی. در ضمن، اگه درباره بیوگرافی من کنجکاوی، به پروفایلم سر بزنيد
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

فال انبیاء
فال انبیاء

فرشته ی عاشق




یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.
یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.
راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."
قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : کامران

 

 

از شروع نفسهای حضرت آدم تا پایان نفسهای آخرین آدم دوستت دارم

.

.

.

زیباترین غروب: غروب عاشقان

زیباترین سنگ: دل یار

زیباترین مایع: اشک

زیباترین ناله: آه

زیباترین دف: قلب تو

زیباترین کلام :دوستت دارم . . .

.

.

.

دوستت دارم به اندازه ی پلک هایی که در زمان خیال پردازی هایم

زدم و چه بسیار خیالاتی که در ذهن پروراندم . . .

.

.

.

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !

فریدون مشیری

.

.

.

واژه ی دوستت دارم برای عظمت و شکوه قلب مهربانت

چقدر بی رنگ است وقتی تو سرچشمه ی تمام خوبی ها هستی  . . .

.

.

.

گفتی ” دوستت دارم ” حسودی ام شد !

حتی زیبا ترین دروغ سیزده را هم تو گفتی !

.

.

.

نه  نرو ، صبر کن ، قرارمان این نبود ، باید سکه بیاندازیم

اگر شیر آمد تردید نکن که دوستت دارم

اگر خط آمد مطمئن باش که دوستت دارم

صبر کن سکه بیاندازیم ، اگر دوستت نداشتم آن وقت برو . . .

.

.

.

معما ! :

میدونی کی بیشتر از همه دوستت داره !؟

راهنمایی ! :

بالای صفحه اسمش رو نوشته !

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 23:10 ::  نويسنده : کامران

عشق یعنی جسم و جانم مال تو / عشق یعنی پرسش از احوال تو

عشق یعنی از خودم من خسته ام / عشق من ، به تو دل بسته ام . . .

 

 

فیزیک بعدترها ثابت می کند

در روزهای بارانی

جای خالی آدم ها بزرگتر می شود . . .

 

کوچه پس کوچه این شهر تو را می بوید

عطر خوش بوی تنت ناب تر از مُشک و گلاب

بوسه ای از لب شیرین تو شد سهم دلم

این غزل جای من امشب شده بد مست و خراب . . .

 

کاش یه روزی «ویکی لیکس» افشا کنه که چقدر دوستت داشتم و بهت نگفتم !

 

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

 راهی دورترین گوشه دنیا بشوی

 من و تو مثل دوتا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی . . .

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت . . .

 

اینجا آسمان صاف تا قسمتی رومانتیک، همراه با غبار دوستی است

توده ای سلام به سمت شما در حرکت است

و احتمال ریزش بوسه دور از انتظار نیست !

 

برمستی من حد سزاوار زدند

با شک و یقین تهمت بسیار زدند

حلاج شدم ولی به کفرم سوگند

دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند . . .

 

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 22:50 ::  نويسنده : کامران

باوفا! مهر تو اندر جان ماست

 زندگی بی دوستی زندان ماست

 کم بزن آتش دل بی تاب را

 یاد خوبت روز و شب مهمان ماست . . .

 

عاقبت از غم عشق تو دیوانه شدم / باده بر دست شدم راهی میخانه شدم

 آن قدر حسرت میخانه کشیدم که ز شوق /  به تمنای شرابت همچو پیمانه شدم . . .

 

گفتی مسافری و من آنقدر عاشقم که

سال هاست نماز دلم را شکسته میخوانم . . .

 

متاسفانه توی قرن ۲۱ اسکل به کسی‌ گفته میشه که

قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره

آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه . . .

 

عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است/بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست ، کوری بهتر است  . . .

 

من شکستم تا تو را عاشق کنم

 بعد من باران فقط آب است و بس

 هر که بعد از من سراغت را گرفت

 زشت یا زیبا فقط خوابست و بس . . .

 

تو را ای گل کماکان دوست دارم / به قدر ابر و باران دوست دارم

کجا باشی کجا باشم مهم نیست / تو را تا زنده هستم دوست دارم  . . .

 

اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری

هیچ صدایی نخواهی شنید …

قلبِ من طاقت این همه خوشبختی رو نداره !

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 22:32 ::  نويسنده : کامران

هم رنگ تمام آرزوهای منی/ غارتگرجان ومال و دنیای منی

بی تونفس کشیدنم ممکن نیست/ساده بگویم که همه دنیای منی . . .

 

هیچ میدانی ؟

جای “عزیزم غصه نخور” های تو را

دیازپام گرفته است . . .

 

اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من ، تو بهترینی

اگر از خوبترها حلقه سازند / تو در آن حلقه ، میدانم نگینی . . .

 

اگر دوستم داری بلند فریاد بزن حتی اگرنشنوم باورت می کنم  عشقم . . .

 

گاهی فرار می کنم

از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که

خیلی دوستش دارم . . .

 

تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو

تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری  . . .

 

نیمه گـُمشده ام نیستی که بـا نیمه ی دیگــر به جُستجویت برخیزم

تو… تمام گُمشده منی . . .

 

غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست . . .

 

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 22:25 ::  نويسنده : کامران